همیشه باورم این بود که منو دوسم می داشتی
بی وفا رفتی و تنهام مگه تو دوسم نداشتی
جادوی سیاه چشمات هرگز از یادم نمیره
ولی تو رفتی از اینجا نبودنت چه سوت و کوره
بعد رفتن تو ای یار دیگه موندنم محاله
اون که می گفت از محبت ولی هرگز این نبودش
تو که با ما بد نبودی چرا رفتی نازنینم؟
بعد رفتن تو ای یار تک و تنها من می مونم
عزیزم نکن جدایی چرا با ما بی وفایی؟
دیگه این صدای خسته مگه خوندنی نداره
دیگه حس این ترانه شوق خوندنی نداره
تو میری ولی بدون که بعد من یاری نداری
حتی تا روز قیامت بال پروازی نداری
ساده نبود گذشتن از تو برام، ساده نبود کوچ ِ تو از لحظه هام
ساده نبود قصه ی بی تو بودن، ساده نبود هِق هق ِ شب گریه هام
چه ساده دل بُریدی اشک ِ منو ندیدی، خطی رو خاطرات ِقشنگمون کشیدی
اما به انتظارِ برگشتنت می مونم، شب تا سحر به یادت غزل غزل می خونم
چه عاشقونه خوندم چه بی بهونه رفتی، ناباورانه موندم که بی نشونه رفتی
من بی تو تنهام، از تو چی مونده بر جا، جز مُشتی خاطراتِ هم رنگ خوابُ رویا
منتظر وفا نباش که زمان آن گذشته
فصل ها بی وفا هستند , سالها بی وفا هستد
به عشق ومحبت امید نداشته باش
زبانی که میگوید دوستت دارم بی وفاست
روزی می آید که در دلها گلها پژمرده می شوند
تمام راستی ها با دروغ آغشته می شوند
عاشقان بیهوده انتظار رفته ها را می کشند
مسافران بی وفا, راه ها بی وفا هستند
با دو دستِ خالی از عشق دیگه هیچ جا جای ِ من نیست
انگاری هیچ چیزی مرهم واسه این زخمای تن نیست
من فراموش شدمُ تو هنوزم تو نفسامی
رفتی بی من ولی انگار هر جا میرم تو باهامی
رفتی گفتی خاطراتم جای من واست می مونه
کاشکی بودی میدیدی دلم ار دوریت می خونه
کاشکی تو رو دوسِت نداشتم که بگم بی تو نِمیشه
کاش دلت سنگی نبودُ دل من مثل ِ یه شیشه
کاش فقط یه روز ِ دیگه بی تو من دووم بیارم
تابتونم بازم عشقم تورو رو چشام بذارم
سکوت کردم... به اندازه همه حرفهایم گفته بودی، از غرورم، از سکوتم، خسته ای من شکستم هر دو را گفته بودم، از سکوتت، از غرورت٬ خسته ام به خاموشی مغرورانه ات شکستی تو مرا با تو گفتم از همه تنهایی ام، خستگی ام با تو گفتم تا بدانی با همه ناجیگری، بی ناجی ام تو، سکوتت خنجریست بر قلب من و حضورت، مرهمی بر زخم من پس، باش تا همیشه با من باش حتی اگر خاموشی... از تمام عمق دلم صدایت می کنم فریادم درون جمجمه ام می پیچد و هیج صدایی از دهانم خارج نمی شود و تو مثل همیشه حتی بدون یک نیم نگاه از کنارم بی تفاوت رد می شوی... نمی دانم شاید عادت کرده ای به همیشه بودنم بدون شک! نازنین ! با من ماندن ، خطر کردن است .. کار تو درست بود !! کاش می توانستم فراموش کنم انتظار کشیدنت را کاش می توانستم ترک کنم بی دریغ دوست داشتنت را
آیینه پرسید که چرا دیر کرده است نکند دل دیگری او را سیر کرده است خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تأخیر کرده است گفتم امروز هوا سرد بوده است شاید موعد قرار تغییر کرده است خندید به سادگیم آیینه و گفت احساس پاک تو را زنجیر کرده است گفتم از عشق من چنین سخن مگوی گفت خوابی سالها دیر کرده است در آیینه به خود نگاه میکنم ـ آه! عشق تو عجیب مرا پیر کرده است راست گفت آیینه که منتظر نباش او برای همیشه دیر کرده است.
هر کی تو رو ازم گرفت الهی بیچاره بشه روز قیامت که رسید مجرمُ آواره بشه
خدا کنه غم بیاره واسه تو ماتم بیاره وقتی که عاشقش شدی به این زودی کم بیاره
تویی که عاشقم بودی منو فروختی به چشاش قسم میخوردی با منی میشتی پای گریه هاش
به آبُ آتیش می زنم فکرت بره از تو سرم میخوام فراموشت کنم اما بازم عاشقترم
طفلی دل ِسادۀ من نشد تو رو نگه داره فقط یادم میاد نوشت چشماتو خیلی دوست داره
غریبۀ قصۀ ما به خیلی ها جفا می کرد یه روز می فهمی نازنین اون به قولش وفا نکرد
دوباره چشامو بستم تا که خوابتو ببینم، خیلی وقته که به خوابم نمیای ای نازنینم
خیلی وقته که تو خوابم تو در آغوشم نرفتی، آخ چه ساده تو گذشتی از اون حرفایی که گفتی
خیلی وقته که تو خوابم رنگ چشماتو ندیدم، حتی تو خیالُ خوابم حرفی از تو نشنیدم
خیلی ساده تو گذشتی رفتی از این روزگارم، بعدِ تو من موندمُ دل که می گفت آروم ندارم
کاش یه بار برای قلبم توی خوابم پا بذاری، بگی یک دروغ ساده بگی تنهاش نمیذاری
می دونم که این یه خوابه که حقیقتم نمیشه، کاش بمیرمُ تو این خواب بمونم واسه همیشه
اینجا من هستم ؛ تهی از زندگی و روزمردگی ، خالی تر از همیشه؛ با کلافی درهم و پیچ در پیچ معنی سکوتم را با چشمانم برایت بارها فرستادهام اینجا من هستم با آوازی که هرگز نشنیدی من هستم و سازی مبهم اینجا من ماندهآم تنها در پس اندوه صدای کهنه سازم من هستم و گلی پرپر شده از عشقی کور من هستم و یکرنگی شکستهام اینجا در شهری دور من ماندهام به انتظار هر لحظه که میایی در شهری خاک گرفته
درون کوچۀ قلبم چه غمگینانه می پیچد صدای تو که می گفتی به جز تو دل نمی بندم
فریب وعده هایت را ندانستم ولی اکنون به یاد وعده های تو میان گریه میخندم
برو دیگر که دل از غم رها کردم خداحافظ که دیگر بر نمی گردم
تو بودی آسمان من غمت همسایۀ قلبم ولی خورشید چشم تو به بام دیگری سر زد
قسم بر سوز پنهانم تو را دیگر نمی خواهم که از باغ دو چشم تو پرستوی دلم پر زد
در آن غمگین غروب سرد تو از شهرم سفر کردی نگاهم در افق ها مُرد و من افسوس می خوردم
شیار ِ گونه هایم را گل ِ اشکم نوازش کرد و من از تو جدا ماندم ولی ای کاش می مُردم
بدون تو می میرم منو تنها نذار نگو با تونمی مونم خدانگهدار
سخته تو نباشی بمونم بی تو کم داره دل ِ من زنگ صداتو
عاشق تو بودم منو نخواستی رفتی چه ساده دلمو شکستی
تو رو دوسِت داشتم قد یه دنیا رفتیُ دلم رو گذاشتی تنها
بر نمی گردی تنها می مونم، من می مونمُ این دل ِ دیوونم
نذار بمونم تو بیکسیهام دستای گرمتو بذار تو دستام
تنهام گذاشتی تنهات نذاشتم بیشتر از جونم تو رو دوست داشتم
بدون تو می میرم اگه نیایی می خوام ببینمت بگو کجایی
چه شبها که من بیصدا گریه کردم برای دل بینوا گریه کردم
غریبانه سر روی زانو نهادم تمام دل خویش را گریه کردم
چه سخت است بی شانه ات گریه کردن نبودی ببینی کجا گریه کردم
دلت سنگ بود و به حالم نمیسوخت تو حتی نگفتی چرا گریه کردم؟؟؟
به شوق بهار نجیب نگاهت شدم ابر و من بی ادعا گریه کردم
نیازمندت شدم چه حقیرانه واژه غریب خدا حافظ به میان آمد چه بیرحمانه من سوختم
چه عاشقانه هنوز هم دوستت دارم چه غریبانه
چه عاشقانه هنوز هم دوستت دارم چه غریبانه