من مسافر هستم

من مسافر هستم

چه تنگنای سختی است!یک انسان یا باید بماند یا برود و این هر دو،اکنون برایم از معنی تهی شده است و دریغ که راه سومی هم نیست!
من مسافر هستم

من مسافر هستم

چه تنگنای سختی است!یک انسان یا باید بماند یا برود و این هر دو،اکنون برایم از معنی تهی شده است و دریغ که راه سومی هم نیست!

اکنون که زنده ام

خدانگهدار عزیزم اما نمیشه باورم توی چشام نگاه نکن این لحظه های آخرم

آخه چطور دلم بیاد چشماتو گریون ببینم میرم ولی این و بدون چشم انتظارت میشینم

میرم ولی گریه نکن نذار از عشقت بمیرم اگر توو اوج بی کسی با عکست آروم بگیرم

میرم ولی بدون یکی خیلی تو رو دوست داره یکی که از دوریه تو سر به بیابون میزنه

خدانگهدار عزیزم دارم میرم از این دیار اینجا کسی منو نخواست تو هم منو تنها بذار

اینجا غریب بودم ولی هیچکی نپرسید از کجام مسافرم باید برم گریه نکن خدا نخواست

دوسم نداشتی اما من عادت کردم به بودنت غریب بودم نا مردما تو رو ازم ربودنت

میرم ولی اینو بدون فقط تویی دلیل بودنم مهمون نوازی کردنت میرم ولی گریه نکن

نذار از عشقت بمیرم

  غصه نخور مسافر اینجا ما هم غریبیم

از دیدن نور ماه یه عمره بی نصیبیم

فرقی نداره بی تو بهار مون با پاییز

نمی بینی که شعرام همه شدن غم انگیز

غصه نخور مسافر اونجا هوا که بد نیست

اینجا ولی آسمون باریدنم بلد نیست

غصه نخور مسافر فدای قلب تنگت

فدای برق ناز اون چشمای قشنگت

اکنون که زنده ام

صبر نکن تا بمیرم

بدان که آنوقت هرگز صدایت به گوشم نخواهد رسید

مجبور میشوِی حرفهای ناگفته قلب ساده ات را

در فراسوی یک مشت خاکستر سرد

پنهان کنی

پس اگر ذره ای عشق من در دلت مأوا دارد

اگر دوستم داری

بگذار تا زنده ام بدانم