من مسافر هستم

من مسافر هستم

چه تنگنای سختی است!یک انسان یا باید بماند یا برود و این هر دو،اکنون برایم از معنی تهی شده است و دریغ که راه سومی هم نیست!
من مسافر هستم

من مسافر هستم

چه تنگنای سختی است!یک انسان یا باید بماند یا برود و این هر دو،اکنون برایم از معنی تهی شده است و دریغ که راه سومی هم نیست!

سال نو مبارک

   سال جدید را به شما دوستان وبلاگ نویس عزیز تبریک میگم امیدوارم سال خوب و پر سعادتی را داشته باشین 

 نوروز شعر بی غلطی است که پایان رویاهای نا تمام را تفسیر می کند

www.hamtaraneh.com

چشم چشم...

شیشه ای را شکستن احتیاج به سنگ نیست

این شقایق با نگاهی سرد پرپر می شود

از تو باید می گذشتم ولی افسوس نتونستم

تو عروسک بودی ومن آخرقصه دونستم

تو وجود خالی تو جز دروغ هیچی ندیدم

کاش می شد به این حقیقت بیش از اینها می رسیدم

سوختم و سوختم و ساختم هر چی داشتم به پات باختم

کاش تو رو از روز اول مثل امروز می شناختم

آخه عشق یعنی شکستن عاشقانه سر سپردن

دل سپردن به سرابه در سکوت خویش مردن

یه روزی یه روزگاری حرف بین ما نگاه بود

عشق رو نقاشی می کردیم نقش ماخورشید و ماه بود

بعد از اون واژه نوشتیم جُملمون ستاره چین بود

مثل دریا می موندیم معنی زندگی این بود

سوختم و سوختم و ساختم هر چی داشتم به پات باختم

کاش تو رو از روز اول مثل امروز می شناختم

چشم چشم دو ابرو نگاه من به هر سو چرا نیستی پیش من نگاه خیس تو کو؟

گوش گوش دو تا گوش یه دست باز یه آغوش بیا بگیر قلبمو یادم تو را فراموش

دست دست دو تا پا یاد تو مونده اینجا یادت میاد می گفتی بی تو نمیرم هیچ جا؟

چوب چوب یه گردن جایی نری تو بی من دق می کنم می میرم اگر دور بشی از من

من من یه عاشق همون لیلی سابق

 

روزی تمام احساسات آدمی گرد هم جمع می شن و قایم موشک بازی میکنن دیوانگی چشم میذاره همه می رن قایم میشن تنبلی اون نزدیکا قایم میشه، حسادت میره اون ور قایم میشه، عشق می ره پشت یه گل رز. دیوانگی همه رو پیدا می کنه به جز عشق، حسادت عشق رو لو میده و به دیوانگی میگه که رفته پشت گل رز و نمیاد بیرون. دیوانگی هرچی صدا می زنه عشق بیا بیرون ولی نیامد، دیوانگی هم یه خنجر بر میداره همینطور رز رو با خنجرش می زنه تا عشق پیدا بشه یک دفعه عشق میگه آخ چشممو کور کردی دیوانگی اشک می ریزه به دست و پای عشق می افته بهش می گه من چشم تو رو کور کردم تو هر کاری بگی من انجام میدم عشق فقط یک چیز از اون می خواد بهش می گه با من هم درد شو از اون وقت به بعد دیوانگی هم درد عشق کور شد و بس.

لحظه به لحظه می شکنم سایه به سایه هر نفس

زندونیم تو دست تو، تو این زمین تو این قفس

لحظه به لحظه گم شدم تردید من شکی نداشت

نفس نمونده واسه من این گمشدم نفس نذاشت

از این قفس از این زمین می خوام برم پر بکشم

برای این همه دیوار یه گوشه ای دربکشم