من مسافر هستم

من مسافر هستم

چه تنگنای سختی است!یک انسان یا باید بماند یا برود و این هر دو،اکنون برایم از معنی تهی شده است و دریغ که راه سومی هم نیست!
من مسافر هستم

من مسافر هستم

چه تنگنای سختی است!یک انسان یا باید بماند یا برود و این هر دو،اکنون برایم از معنی تهی شده است و دریغ که راه سومی هم نیست!

عجایب هفت گانه!!

 سلام: 

 

آمد رمضان هست دعا را اثری
دارد دل من شور و نوای دگری
ما بنده عاصی و گنهکار توییم
ای داور بخشنده بما کن نظری 

 

ممنون میشم اگه در مورد مطلب زیر نظر بدین!

 

معلمی از دانش آموزانش خواست تا عجایب هفتگانه ی جهان را فهرست وار بنویسند .

دانش آموزان شروع به نوشتن کردند . معلم نوشته های آنها را جمع آوری کرد . با آنکه همه ی جواب ها یکی نبود اما بیشتر دانش آموزان به مواردی مانند : اهرام مصر . تاج محل . کانال پاناما . کلیسای سن پیتر و دیوار چین اشاره کرده بودند .

اما در میان نوشته ها یادداشتی متفاوت و تامل بر انگیز نظر معلم را به خود جلب کرد .

دانش آموزی نوشته بود 

 (( به نظر من عجایب هفتگانه ی واقعی عبارتند از :  

لمس کردن . چشیدن . دیدن . شنیدن . احساس کردن . خندیدن و عشق ورزیدن.)) 

 

 عجایب هفتگانه شما چیه؟(خیـــــــــــــلی دوست دارم بدونم،خوشحال میشم اگه بهم بگی) 

 

ممنون

کوه

من این پایین نشستم سرد و بی روح
تو داری میرسی به قله ی کوه
داری هر لحظه از من دور میشی
ازم دل میکنی،مجبور میشی
تا مه راهو نپوشونده نگام کن
اگه رو قله سردت شد صدام کن
یه رنگ مرده از رنگین کمونم
من این پایین نمیتونم بمونم
منم اون که تورو داده به مهتاب
کسی که روتو می پوشونه تو خواب
کسی که واسه آغوش تو کم نیست
میخوام یادم بره،دست خودم نیست 

 

 لحظه ی بودن و موندنم دیگه سر امده فال من به نام تو ببین چقدر بد امدهمیخوام بگم دوست دارم حتی اگه جدا باشیم این همه فاصله کمه اگه به یاد هم باشیم  

مینویسم روی صفحه ی غریب زندگی من فراموشت نمی کنم عزیز به سادگی
بیا سر مزار من آروم و آهسته عزیز طاقت گریه ندارم اشکی برای من نریز
میخوام بگم دوست دارم حتی اگه جدا باشیم این همه فاصله کمه اگه به یاد هم باشیم
وقتی خندیدی به رفتنم دلم از تو شکست بعد تو دیگه دلم دل به غریبه ها نبست
تک تک خاطرهامون هر چی بود دیگه گذشت جای من کی توی قلب مهربون تو نشست
بیا سر مزار من آروم و آهسته عزیز طاقت گریه ندارم اشکی برای من نریز


گوهر فروش

گوهر فروش

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام

جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

من که با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود را به زرو سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زرو سیمم بود

که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم بدر امروز از شهر

من خود از سیزدهم کز همه عالم بدرم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود میگذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس

خود تو دانی که من از آن جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر

شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت

شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم  

 

سلام به همه خوبین؟   

 شعر بالا از استاد شهریاره من هیچوقت این شعر رو نشنیده بودم شما چی؟  

مفهوم و معنای خیلی زیبایی داره ،نه؟

ممنون از یه دوست خوب که این شعر رو بهم معرفی کرد   

 

 

......

آه چه حالتی دارد! نه به وصف می­آید و نه به فهم! دوست داشتن چه قدرتی دارد، در خویشاوندی و صمیمیت راستین چه نیروی معجزه گر خدایی نهفته است. چه لذتی است اینجا در "خود را نادیده گرفتن " در "خود را لقمه لقمه کردن" و به دهان دوست دادن که بجود و بجود و بجود و طعم و عصاره­اش را بمکد و تفاله­اش را بر خاک بریزد و این خود بهترین زندگی کردن است! و اینها و اینگونه نعمت­ها را همه از او دارم! من کی با این حالات آشنا بودم؟ کودک را، پدرش، مادرش می­زند و او به گریه می­افتد و از درد فریاد می­کشد، اما چه می­کند؟ با چهره برافروخته و چشمانی سرخ و گونه­های خیس از اشک، خود را به دامن مادرش یا پدرش، همان که آزارش داده است می­افکند 

 

 

 

 مرا اینگونه نگاه نکن دل من پر از

 سکوت است سکوتی که اگر نمایان شود

عالمی را به آتش می کشد در پس پوسته ی

 حرفهای من سکوتی پر معنا نهفته است صدها جلد کتاب

  یک دقیقه آن است و در تاکستان ابدیت یک شاخه انگور دارد

شرابی که از آن افشرده ام دنیاییی را مست میکندودیگری را می کشد

                              مرا رها مکن 

 

 

 

 وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم
وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم
وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم
و تو، آدم سفید
وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی
وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای
وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی
و وقتی می میری، خاکستری ای
و تو به من میگی رنگین پوست؟ 

 

 

بی رحم .....

                    ای دل بی یارم،تنها کس و کارم

دیدی ازم دل کند،اون که دوسش دارم

اون که یه عمری بود،غُصشومی خوردم

دیدی چه راحت گفت:من تو عشق مُردم

ای دل ِ غم دیدم،دیدی چه بی رحمه

معنی احساسو دیدی نمی فهمه

رفت و شدم تنها،اما،خوب می دونم نیست اون تنها

من دیگه از امشب هر شب،مهمونی دارم با غم ها

آخ که چقدر تنهام،سرده چقدر دستهام

سر شده صبر من، دست ِاونو می خوام

ای دل ِ غم دیدم،دیدی چه بی رحمه

معنی احساسو دیدی نمی فهمه

رفت و شدم تنها،اما،خوب می دونم نیست اون تنها

من دیگه از امشب هر شب،مهمونی دارم با غم ها

 

 

کجاست چشمان منتظری که بودنم را به تصویر کشد و من بدانم کسی هست که انتظارم را میکشد؟

کجاست لبخند پرمهرت تا بی دریغ زندگی را بر من عرضه دارد من این همیشه جستجوگر بودن را لاجرعه بنوشش؟

کجاست دستان پر از عشقت تا دستان خسته ام را بفشارد؟

کجاست گامهای استوارت که همگام با من کوچه های عشق را سیر کند؟

کجاست نفس روح بخشت که امید زیستن را به من هدیه کند؟

کجاست کلبه ی عشقت تا من به پاس این همه مهربانی دسته گل مهر وجودم را هدیه بر این آستان کنم تا شاید در پیمودن را بی انتهای شب ،به امید رسیدن به نور محبت تنهایم نگذاری؟ 

 

              

 

                                دیگرنگران نیامدن هایت نمی شوم

                                   نام تو در امتداد همه ی خطوط زندگی پیداست   

                                          هنوز فاصله ها هستند اما .......

                                          ضرب آهنگ دلم به یاد آخرین دیدار

                                            هنوز آهنگ دیگری دارد

 

 

نمیدونم نامه هامو کی می خونه؟یه غریبه همه چیمونو میدونه

یکی پا گذاشته تو خونه ی ما،حتی از خودش نذاشته ردّ پا

یکی بی اجازه تو خلوت ماست،همه جا همیشه هم صحبت ماست

ولی من نمیذارم دستاشو کوتاه میکنم

یکی از همین روزا من اونو پیدا میکنم

یه نگاه سایه به سایه با منه

داره حرمت شبامو میشکنه

آی غریبه داری بد تا میکنی،تو داری خودت رو رسوا میکنی

یکی خلوتت رو بهم میزنه،یکی مثل تو قانون شکنه

آی غریبه داری بد تا میکنی،تو داری خودت رو رسوا میکنی

ولی من نمیذارم دستاتو کوتاه میکنم

یکی از همین روزا من تو رو پیدا میکنم

 

 

من و تو همسفریم تا غزل تا باران.... 

تا ترک خوردن دستان عطش....... 

تا تب آلودگی هرم نگاه...... 

تا شروع دریا،من و تو همسفریم: 

مثل آیینه و نور 

وچه زیباست که تو همسفر با دل من هستی و من با تو 

در جاده ی لبریز سحر 

 

 

  باید تورو پیدا کنم شاید هنوز هم دیر نیست

تو ساده دل کندی  ولی تقدیر بی تقصیر نیست

با اینکه بی تاب منی بازم منو خط میزنی

باید تورو پیدا کنم تو با خودت هم دشمنی

کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه

اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه

دل گیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور

وقتی به من فکر میکنی حس میکنم از راه دور

آخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره

عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی میپره

باید تو رو پیدا کنم هر روز تنها تر نشی

راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی

پیدات کنم حتی اگه پروازمو پرپر کنی

محکم بگیرم دستتو احساسمو باور کنی

باید تورو پیدا کنم شاید هنوز هم دیر نیست

تو ساده دل کندی  ولی تقدیر بی تقصیر نیست

باید تو رو پیدا کنم هر روز تنها تر نشی

راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی

دو تا احساس

سلام،سلام! دوستای گلم حالتون خوبه؟دلم واستون خیلی تنگ شده بود

از تاخیرم معذرت می خوام آخه سرم شلوغ بود به همین خاطر نتونستم بیام......

یه معذرت خواهی دیگه واسه دوستایی که لطف کرده بودند و بهم نظر دادند و من نتونستم جواب نظرات خوبشون رو بدم ........ .

تصویرم را در آینه میبینم

چقدر غریبه ام با خودم

چندین ماه است که نمی شناسمش

دلم برایش تنگ است

اما افسوس حرفی برای گفتن ندارد

درست مثل من

که حرفی ندارم

شاید حرفهای زیادی دارم که گفتنی نیست

وقتی نگاهش می کنم

انسانی را میبینم

که بی هدف در این زمین

گاهی حتی وجود خارجی هم ندارد

چقدر برایش دلتنگم

دلتنگ برای از خود بیگانه ای

که حتی با خودش هم کاری ندارد

تنهای تنها

شاید تنها تر از هر تنهایی

نمی دانم چه می توانم بکنم

فقط می دانم که دلم برای خودم هم تنگ شده

 

وقتی بین دو تا احساس درگیر یه انتخابم، وقتی واسه یه سؤالم فقط فکر یه جوابم

شب، دوباره توی کابوس درگیر یه اشتباهم، میگذرم از هر چی راه دنبال یه سرپناهم

بدون، که من یه غریبم،بدون ،که بی تو یه غریبم، بدون ِتو یه غریبم، که فقط به تو رسیدم

بدون،که من یه غریبم،که فقط به تو رسیدم، گم شدم توی خیالم ،اما باز تو رو دیدم

آره تو معجزه بودی وقتی که به من رسیدی، مگه تو غریبه بودی که حال ِ منو ندیدی؟

بدون،که من یه غریبم،که فقط به تو رسیدم، گم شدم توی خیالم ،اما باز تو رو دیدم

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟ . بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند.

تقدیم به سارای گلم که خیلی دوستش دارم

پنجره بسته،دلم شکسته،دلی که تنها دل به تو بسته

با یادِ عشقت همیشه مسته، اما تو رفتی.......

به من می گفتی هر جا که باشی ، نمیشه روزی ازم جدا شی

اما چه آسون، دل کَندی از من،دوروغ می گفتی…..

دستت تو دستام،چتر ِ شکستم، توی خیابون،نم نم ِ بارون

پای پیاده آخ که چه ساده عشقُ می خواستم

هنوز میشینم تو رو ببینم، تو اون خیابون،زیر ِبارون

چه خوش خیالم که برمی گردی، باور ندارم

صدای نازت توی خیالم،دستای گرمت، تو دست سردم

نوازشم کن حتی تو خوابم،هنوز چشم به راهم

اگه تو حتی خاطره باشی،بازم قشنگه مال ِ من باشی

هر جا که رفتی هر جا که باشی خدا نگهدار

مردان در صید عشق به وسعت نامنتهایی نامردند

گدایی عشق می کنند تا وقتی مطمئن به تسخیر قلب زن نشدند ،اما همین که مطمئن شدند

مردانگی را در کمال نامردی به جا می آورند…..

اعتراف تلخ

گفتی که بر می گردی زود اما نیومدی هنوز

چند ساله که منتظرم نه شب سرم میشه نه روز

وقتی می رفتی گفتی که توی یک چشم به هم زدن میام

دروغ چرا گفتی بهم حتی دریغ از یک پیام

از اون بهار تا این بهار، از اون خزون تا این خزون

تابستونا زمستونا اومد و رفت نامهربون

بهم بگو کجا برم تو این اتاق زندونیم

کاش بدونی عزیز ِ دل من این وسط قربونیم

خیره به در تو انتظار نشسته گوش به زنگتم

دل خوشیام همین ِکه با عکسهای قشنگتم

وقت خداحافظی بود که گفتی برمی گردی زود

قصه ی بی قراریموهیشکی برات نگفته بود

 

چه با شتاب آمدی!در زدی. گفتم : برو.اما نرفتی و باز کوبه ی در را کوبیدی.گفتم:بس است برو.گفتم:این جا سنگین است و شلوغ.این جا برای تو نیست.اما نرفتی نشستی و گریه کردی آن قدر که گونه های من خیس شد.بعد در را گشودم و گفتم:نگاه کن ان جا چقدر شلوغ است وتو خوب دیدی که آن جا چه قدر فیزیک و فلسفه . هنر و منطق و کتاب و مجله و روزنامه و خط کش وکامپیوتر وکاغذ وحرف و حرف و حرف و تنهایی و بغض وزخم ویأس ودلتنگی و اشک و گناه و گناه و گناه و آشوب و مه وتاریکی وسکوت و ترس در هم ریخته بود و دل،گیج ِ گیج بودو دل،سیاه وشلوغ و سنگین بود.

 گفتی:این جا رازی نیست.گفتم:راز؟گفتی:من رازم و آمدی تا وسط خط کش ها.من دستهات را در دست هام می فشردم تا نگریزی اما فریاد می زدم: برو،برو.تو سِحر خواندی من به التماس افتادم.تو چه سبک می خندیدی من اما همه ی وجودم به سختی می گریست.بعد چشم ها از میان آن دو قاب سبز جادو کردند و گویی طوفانی غریب درگرفت.آنچنان که نزدیک بود دل از جا کنده شود و من می دیدم که حرف ها و فلسفه ها و کتاب ها و خط کش ها و کاغذ ها و یأس ها و تاریکی ها وگناهان و ترس و آشوب و مه و سکوت و زخم ودلتنگی،مثل ذرات شن در شن زار از سطح دل روبیده می شدند و چون کاغذ پاره هایی در آغوش طوفان گم.

خانه پرداخته شد.خانه روشن شد و خلوت و عجیب سبک و تو در دل هبوط کردی گفتم چیستی؟ .گفتی:راز.گفتم:این دل خالی است،تسنه ام.گفتی:"دوستت دارم" و من ناگهان لبریز شدم.

 

Image By Foto.coo.ir

 

آی خدا دلگیرم ازت آی زندگی سیرم ازت، آی زندگی میمیرم ُ عمرمو میگیرم ازت

این غصه های لعنتی از خنده دورم می کنند، این نفسای بی هدف زنده به گورم می کنن د

چه لحظه های خوبیه، ثانیه های آخره، فرشته ی مردن من، منو ازاینجا میبره

آی خدادلگیرم ازت آی زندگی سیرم ازت، آی زندگی میمیرمُ عمرمو میگیرم ازت

چه اعتراف تلخیه تا رسیدم ته خط، وقت خلاصی ازهَمَست ای دنیا بیزارم ازت

 

2euu7nl.jpg

به تو نگم بی کی بگم این روزا دارم می میرم

اینقدر آتیشم نزن قلبمو پس نمی گیرم

دعا کنون گریه کنون سرمو بالا می گیرم

همش به فکرم که یه روز تو رو دوباره ببینم

همش میگم خداخدا تا کی باشم ازش جدا

رفته ولی دلم براش پر میزنه بی انتها

رفتن تو چیزی نبود برام به جز این غصه ها

می میرم ُ زنده میشم تا بگذرن این لحظه ها

خواستی بهم فکر نکنی یادت بره قرار ما

تا کی می خوای فرار کنی از بازی های روزگار