افسوس که دست سرنوشت قصۀ ما رو بد نوشت، هرچی غم دنیا که بود تو سر نوشت ما سرشت
افسوس که دست روزگار نذاشت بمونیم بر قرار، منُ تو مال هم بودیم نفرین به کار روزگار
تقصیر من بود یا تو بود عشقی واست نمونده بود، یااینکه دیوونه تو شعری برات نخونده بود
نمیدونم یهو چی شد ازمنُ جاده ترسیدی هر چی بهت گفتم بیا نیومدی نفهمیدی
افسوس از اون روزهای خوب که بودی عشقُ یار من چشم حسودا کور نشد نموندی در کنار من
این لحظه های آخره هر چی دلت میخواد بگو ،بگو عزیزم باز بگو اما خداحافظ نگو
سلام ای غروب غریبانه دل سلام ای طلوع سحرگاه رفتن سلام ای غم لحظه های جدایی
خداحافظ ای شعر شبهای روشن خداحافظ ای قصه عاشقانه خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه خداحافظ ای همنشین همیشه خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من تو را می سپارم به دلهای خسته تو را می سپارم به مینای مهتاب
تو را می سپارم به دامان دریا اگر شب نشینم اگر شب شکسته را می سپارم به رویای فردا
به شب می سپارم تو را تا نسوزد به دل می سپارم تو را تا نمیرد اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد خداحافظ ای برگ و بار دل من خداحافظ ای سایه سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم خداحافظ ای نوبهار همیشه
هر بار که با تو غروب را به تماشا می نشینم. به رفتن که می اندیشم . دلم به اندازه تمامی دنیا می گیرد . و تنها یاد تو پناه اندوه من است . ای کاش فاصله ها نبود تا برای همیشه در کنارت می ماندم.
حالا که به رشد شکوفایی رسیدای:
امیدوارم مثل آفتاب بتابی و من هر جا که باشم حال باغچه ات را گرم خواهم پرسید و بدون سلام از کنارت گذر نخواهم کرد . چرا که با تو عشق را آغاز کردم . اصلا بگذار عاشقت باقی بمانم