سال جدید را به شما دوستان وبلاگ نویس عزیز تبریک میگم امیدوارم سال خوب و پر سعادتی را داشته باشین
نوروز شعر بی غلطی است که پایان رویاهای نا تمام را تفسیر می کند
شیشه ای را شکستن احتیاج به سنگ نیست
این شقایق با نگاهی سرد پرپر می شود
از تو باید می گذشتم ولی افسوس نتونستم
تو عروسک بودی ومن آخرقصه دونستم
تو وجود خالی تو جز دروغ هیچی ندیدم
کاش می شد به این حقیقت بیش از اینها می رسیدم
سوختم و سوختم و ساختم هر چی داشتم به پات باختم
کاش تو رو از روز اول مثل امروز می شناختم
آخه عشق یعنی شکستن عاشقانه سر سپردن
دل سپردن به سرابه در سکوت خویش مردن
یه روزی یه روزگاری حرف بین ما نگاه بود
عشق رو نقاشی می کردیم نقش ماخورشید و ماه بود
بعد از اون واژه نوشتیم جُملمون ستاره چین بود
مثل دریا می موندیم معنی زندگی این بود
سوختم و سوختم و ساختم هر چی داشتم به پات باختم
کاش تو رو از روز اول مثل امروز می شناختم
چشم چشم دو ابرو نگاه من به هر سو چرا نیستی پیش من نگاه خیس تو کو؟
گوش گوش دو تا گوش یه دست باز یه آغوش بیا بگیر قلبمو یادم تو را فراموش
دست دست دو تا پا یاد تو مونده اینجا یادت میاد می گفتی بی تو نمیرم هیچ جا؟
چوب چوب یه گردن جایی نری تو بی من دق می کنم می میرم اگر دور بشی از من
من من یه عاشق همون لیلی سابق
روزی تمام احساسات آدمی گرد هم جمع می شن و قایم موشک بازی میکنن دیوانگی چشم میذاره همه می رن قایم میشن تنبلی اون نزدیکا قایم میشه، حسادت میره اون ور قایم میشه، عشق می ره پشت یه گل رز. دیوانگی همه رو پیدا می کنه به جز عشق، حسادت عشق رو لو میده و به دیوانگی میگه که رفته پشت گل رز و نمیاد بیرون. دیوانگی هرچی صدا می زنه عشق بیا بیرون ولی نیامد، دیوانگی هم یه خنجر بر میداره همینطور رز رو با خنجرش می زنه تا عشق پیدا بشه یک دفعه عشق میگه آخ چشممو کور کردی دیوانگی اشک می ریزه به دست و پای عشق می افته بهش می گه من چشم تو رو کور کردم تو هر کاری بگی من انجام میدم عشق فقط یک چیز از اون می خواد بهش می گه با من هم درد شو از اون وقت به بعد دیوانگی هم درد عشق کور شد و بس.
لحظه به لحظه می شکنم سایه به سایه هر نفس
زندونیم تو دست تو، تو این زمین تو این قفس
لحظه به لحظه گم شدم تردید من شکی نداشت
نفس نمونده واسه من این گمشدم نفس نذاشت
از این قفس از این زمین می خوام برم پر بکشم
برای این همه دیوار یه گوشه ای دربکشم
افسوس که دست سرنوشت قصۀ ما رو بد نوشت، هرچی غم دنیا که بود تو سر نوشت ما سرشت
افسوس که دست روزگار نذاشت بمونیم بر قرار، منُ تو مال هم بودیم نفرین به کار روزگار
تقصیر من بود یا تو بود عشقی واست نمونده بود، یااینکه دیوونه تو شعری برات نخونده بود
نمیدونم یهو چی شد ازمنُ جاده ترسیدی هر چی بهت گفتم بیا نیومدی نفهمیدی
افسوس از اون روزهای خوب که بودی عشقُ یار من چشم حسودا کور نشد نموندی در کنار من
این لحظه های آخره هر چی دلت میخواد بگو ،بگو عزیزم باز بگو اما خداحافظ نگو
سلام ای غروب غریبانه دل سلام ای طلوع سحرگاه رفتن سلام ای غم لحظه های جدایی
خداحافظ ای شعر شبهای روشن خداحافظ ای قصه عاشقانه خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه خداحافظ ای همنشین همیشه خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من تو را می سپارم به دلهای خسته تو را می سپارم به مینای مهتاب
تو را می سپارم به دامان دریا اگر شب نشینم اگر شب شکسته را می سپارم به رویای فردا
به شب می سپارم تو را تا نسوزد به دل می سپارم تو را تا نمیرد اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد خداحافظ ای برگ و بار دل من خداحافظ ای سایه سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم خداحافظ ای نوبهار همیشه
هر بار که با تو غروب را به تماشا می نشینم. به رفتن که می اندیشم . دلم به اندازه تمامی دنیا می گیرد . و تنها یاد تو پناه اندوه من است . ای کاش فاصله ها نبود تا برای همیشه در کنارت می ماندم.
حالا که به رشد شکوفایی رسیدای:
امیدوارم مثل آفتاب بتابی و من هر جا که باشم حال باغچه ات را گرم خواهم پرسید و بدون سلام از کنارت گذر نخواهم کرد . چرا که با تو عشق را آغاز کردم . اصلا بگذار عاشقت باقی بمانم
خدانگهدار عزیزم اما نمیشه باورم توی چشام نگاه نکن این لحظه های آخرم
آخه چطور دلم بیاد چشماتو گریون ببینم میرم ولی این و بدون چشم انتظارت میشینم
میرم ولی گریه نکن نذار از عشقت بمیرم اگر توو اوج بی کسی با عکست آروم بگیرم
میرم ولی بدون یکی خیلی تو رو دوست داره یکی که از دوریه تو سر به بیابون میزنه
خدانگهدار عزیزم دارم میرم از این دیار اینجا کسی منو نخواست تو هم منو تنها بذار
اینجا غریب بودم ولی هیچکی نپرسید از کجام مسافرم باید برم گریه نکن خدا نخواست
دوسم نداشتی اما من عادت کردم به بودنت غریب بودم نا مردما تو رو ازم ربودنت
میرم ولی اینو بدون فقط تویی دلیل بودنم مهمون نوازی کردنت میرم ولی گریه نکن
نذار از عشقت بمیرم
غصه نخور مسافر اینجا ما هم غریبیم
از دیدن نور ماه یه عمره بی نصیبیم
فرقی نداره بی تو بهار مون با پاییز
نمی بینی که شعرام همه شدن غم انگیز
غصه نخور مسافر اونجا هوا که بد نیست
اینجا ولی آسمون باریدنم بلد نیست
غصه نخور مسافر فدای قلب تنگت
فدای برق ناز اون چشمای قشنگت
اکنون که زنده ام
صبر نکن تا بمیرم
بدان که آنوقت هرگز صدایت به گوشم نخواهد رسید
مجبور میشوِی حرفهای ناگفته قلب ساده ات را
در فراسوی یک مشت خاکستر سرد
پنهان کنی
پس اگر ذره ای عشق من در دلت مأوا دارد
اگر دوستم داری
بگذار تا زنده ام بدانم
همیشه باورم این بود که منو دوسم می داشتی
بی وفا رفتی و تنهام مگه تو دوسم نداشتی
جادوی سیاه چشمات هرگز از یادم نمیره
ولی تو رفتی از اینجا نبودنت چه سوت و کوره
بعد رفتن تو ای یار دیگه موندنم محاله
اون که می گفت از محبت ولی هرگز این نبودش
تو که با ما بد نبودی چرا رفتی نازنینم؟
بعد رفتن تو ای یار تک و تنها من می مونم
عزیزم نکن جدایی چرا با ما بی وفایی؟
دیگه این صدای خسته مگه خوندنی نداره
دیگه حس این ترانه شوق خوندنی نداره
تو میری ولی بدون که بعد من یاری نداری
حتی تا روز قیامت بال پروازی نداری
ساده نبود گذشتن از تو برام، ساده نبود کوچ ِ تو از لحظه هام
ساده نبود قصه ی بی تو بودن، ساده نبود هِق هق ِ شب گریه هام
چه ساده دل بُریدی اشک ِ منو ندیدی، خطی رو خاطرات ِقشنگمون کشیدی
اما به انتظارِ برگشتنت می مونم، شب تا سحر به یادت غزل غزل می خونم
چه عاشقونه خوندم چه بی بهونه رفتی، ناباورانه موندم که بی نشونه رفتی
من بی تو تنهام، از تو چی مونده بر جا، جز مُشتی خاطراتِ هم رنگ خوابُ رویا
منتظر وفا نباش که زمان آن گذشته
فصل ها بی وفا هستند , سالها بی وفا هستد
به عشق ومحبت امید نداشته باش
زبانی که میگوید دوستت دارم بی وفاست
روزی می آید که در دلها گلها پژمرده می شوند
تمام راستی ها با دروغ آغشته می شوند
عاشقان بیهوده انتظار رفته ها را می کشند
مسافران بی وفا, راه ها بی وفا هستند
با دو دستِ خالی از عشق دیگه هیچ جا جای ِ من نیست
انگاری هیچ چیزی مرهم واسه این زخمای تن نیست
من فراموش شدمُ تو هنوزم تو نفسامی
رفتی بی من ولی انگار هر جا میرم تو باهامی
رفتی گفتی خاطراتم جای من واست می مونه
کاشکی بودی میدیدی دلم ار دوریت می خونه
کاشکی تو رو دوسِت نداشتم که بگم بی تو نِمیشه
کاش دلت سنگی نبودُ دل من مثل ِ یه شیشه
کاش فقط یه روز ِ دیگه بی تو من دووم بیارم
تابتونم بازم عشقم تورو رو چشام بذارم
سکوت کردم... به اندازه همه حرفهایم گفته بودی، از غرورم، از سکوتم، خسته ای من شکستم هر دو را گفته بودم، از سکوتت، از غرورت٬ خسته ام به خاموشی مغرورانه ات شکستی تو مرا با تو گفتم از همه تنهایی ام، خستگی ام با تو گفتم تا بدانی با همه ناجیگری، بی ناجی ام تو، سکوتت خنجریست بر قلب من و حضورت، مرهمی بر زخم من پس، باش تا همیشه با من باش حتی اگر خاموشی... از تمام عمق دلم صدایت می کنم فریادم درون جمجمه ام می پیچد و هیج صدایی از دهانم خارج نمی شود و تو مثل همیشه حتی بدون یک نیم نگاه از کنارم بی تفاوت رد می شوی... نمی دانم شاید عادت کرده ای به همیشه بودنم بدون شک! نازنین ! با من ماندن ، خطر کردن است .. کار تو درست بود !! کاش می توانستم فراموش کنم انتظار کشیدنت را کاش می توانستم ترک کنم بی دریغ دوست داشتنت را
آیینه پرسید که چرا دیر کرده است نکند دل دیگری او را سیر کرده است خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تأخیر کرده است گفتم امروز هوا سرد بوده است شاید موعد قرار تغییر کرده است خندید به سادگیم آیینه و گفت احساس پاک تو را زنجیر کرده است گفتم از عشق من چنین سخن مگوی گفت خوابی سالها دیر کرده است در آیینه به خود نگاه میکنم ـ آه! عشق تو عجیب مرا پیر کرده است راست گفت آیینه که منتظر نباش او برای همیشه دیر کرده است.
هر کی تو رو ازم گرفت الهی بیچاره بشه روز قیامت که رسید مجرمُ آواره بشه
خدا کنه غم بیاره واسه تو ماتم بیاره وقتی که عاشقش شدی به این زودی کم بیاره
تویی که عاشقم بودی منو فروختی به چشاش قسم میخوردی با منی میشتی پای گریه هاش
به آبُ آتیش می زنم فکرت بره از تو سرم میخوام فراموشت کنم اما بازم عاشقترم
طفلی دل ِسادۀ من نشد تو رو نگه داره فقط یادم میاد نوشت چشماتو خیلی دوست داره
غریبۀ قصۀ ما به خیلی ها جفا می کرد یه روز می فهمی نازنین اون به قولش وفا نکرد
دوباره چشامو بستم تا که خوابتو ببینم، خیلی وقته که به خوابم نمیای ای نازنینم
خیلی وقته که تو خوابم تو در آغوشم نرفتی، آخ چه ساده تو گذشتی از اون حرفایی که گفتی
خیلی وقته که تو خوابم رنگ چشماتو ندیدم، حتی تو خیالُ خوابم حرفی از تو نشنیدم
خیلی ساده تو گذشتی رفتی از این روزگارم، بعدِ تو من موندمُ دل که می گفت آروم ندارم
کاش یه بار برای قلبم توی خوابم پا بذاری، بگی یک دروغ ساده بگی تنهاش نمیذاری
می دونم که این یه خوابه که حقیقتم نمیشه، کاش بمیرمُ تو این خواب بمونم واسه همیشه
اینجا من هستم ؛ تهی از زندگی و روزمردگی ، خالی تر از همیشه؛ با کلافی درهم و پیچ در پیچ معنی سکوتم را با چشمانم برایت بارها فرستادهام اینجا من هستم با آوازی که هرگز نشنیدی من هستم و سازی مبهم اینجا من ماندهآم تنها در پس اندوه صدای کهنه سازم من هستم و گلی پرپر شده از عشقی کور من هستم و یکرنگی شکستهام اینجا در شهری دور من ماندهام به انتظار هر لحظه که میایی در شهری خاک گرفته